✘ سَـ ــرابـِ آرِزوهــ ــا ✘
خُــدایــــ ــــآ هـَرگز کـَسے رآ بـہ آنچـہ کـہ قسمتـَش نیستــ عـآدَتــ مـَده
دلمـ برای کسی تنگـ استـ که آفتابـ صداقتـ رآ به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش رآ به بادها می داد و دستهای سپیدش را به آبـ می بخشید دلمـ برای کسی تنگـ استـ که چشمهای قشنگش رآ به عمق آبی دریای واژگون می دوختـ و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلمـ برای کسی تنگـ استـ که همچو کودکـ معصومی دلش برای دلمـ می سوختـ و مهربانی رآ نثار من می کرد دلمـ برای کسی تنگـ استـ که تا شمال ترین شمال با من رفتـ و در جنوبـ ترین جنوبـ با من بود کسی که بی من ماند کسی که با من نیستـ کسی که . . . دگر کافی ستـ